سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های پارسی یار

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اِرْحَمْنى
ذق یا علی !در آتش گرفت، چادر سوخت، در شکست…

خاک چادر مادر میکشد به سر
دست و پهلو که شکسته نیست... صورتی سوخته نیست

مادری پشت در است
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ

یا نوراً کل نور
خانه ای شدی برای جوانه ی بهار

دستی به روی خاک کشیدم
ناله ی استخوان هایی که حالا با خاک یکسان بودند...

رباعی ولادت حضرت زینب س
دخت خلف حیدر کرار تویی/ الگوی زنان در صف پیکار تویی

یک نفس عمیق
از نردبان که بالا برود میشود پرید بال میدهند بام پرواز همیشه هست


دفتر شعر شهدا

دفتر شعر اهل بیت(ع)

دفتر شعر دل

آلبوم عکس خون شهدا

بسم رب الزهرا


صد هزار شکر که باز هم شامل نگاه حضرت زهرا سلام الله علیه شدیم اما اینبار گویا فرق میکنه جنس نگاه چیز دیگری بود چرا که چند ماهی است پلاک ما هم زوج شده :))

روز ها یک به یک سپری شد، در لحظه به لحظه ی شادی ها افرادی جایشان خالی بود... گاهی به ذهنم صحنه ای ترسیم میشد... یک برادر... یک خواهر... ازدواج برادر... ازدواج خواهر... و بالای سر اینها یک مادر، مادری که لباس عروسی را به تن کودکانش ندید و رفت و برادر و خواهری که با ازدواج یک دیگر دلتنگ تر میشدند... ولی جنسش شیرین بود.... جای خالی نداشته ها، نبودن ها گاهی بغض میشود، به روی خودم هم اگر نیاورم دل را چه کنم...

جای خیلی ها خالی بود، سید علی، سید محسن، علیرضا، هاشمعلی و... که رفتند و دوستشان تنها ماند، گلابی ها حتی یه دسته گل هم از بالاها نیاوردن برامون... ولی دمشون گرم دعاهاشون رو حس میکردم هیعععع روزگار... خلاصه به لطف خدا و عنایت حضرت زهرا سلام الله ما هم شدیم دامادشون و بلا فاصله فرداش هم امام رضا ع طلبید منو رفتم برای پا بوسی و عرض تشکر،(سعادت داشتیم یواشکی هم از آقا هدیه ازدواج بگیریم )

مرغ دلم پر می زند گِرد ضریح و گنبدت

در سینه ام عشق تو و در سر هوای مرقدت

کنج قفس تنگ آمدم ، راضی مشو بر دوری ام

بگذار بال و پر زنم تا آســـمان مشهدت

انشاالله که خدا کمک کنه و زندگی خداپسند و حضرت زهرا و امیرالمومنین پسندی رو سپری کنیم. حالا کجای این حرف ها ربط به عنوان این پست داره نمیدونم ولی فکر میکنم همچین بی ربط هم نباشه چرا که چند خطی بر سر دلم هست:

سلام علیکم
در لابه لای روزها که قدم هایم کم معنا شده بود و در فراغ بودنی ها که نبودند و در سایه هایی که از کنارم یک به یک رفتن، دستم را گرفتند و در این کوچه های شهر گرداندند، کوچه هایی که کمتر از طایفه ی خودشان بود، لطف مادری اش دستم را به در خانه ای رساند که از خودشان بود، از پوست و خون و گوشت خودشان، گویا ما را برای غلامی آل پیمبر پذیرفتند، آری! فهم لرزه به دلم انداخت که صدایت به بالاها رسیده است و جوابش پشت همین در است، در صدا میکرد که بزن این نعره ی مرا که لبیک بگویمت... در زده شد، جلوتر از خودم قدمهایی را حس میکردم، جلوتر از صدایم صدا بود، از نگاهم نگاه بود، از دلم ندا بود... گویا که همه حرف ها به دلشان زده شده بود و حرفهایشان به دل من....

گذشت و گذشت، شیرینی نیمه ی شعبان و افطار نیمه ماه مبارک رمضان یک رخ زیبایی ترسیم کرد که از جنس اول ذی الحجه ای است. الحمدالله کما هو اهله... به شکرانه ی خدا و اجازه امیرالمومنین و حضرت زهرا بلی به ذکر زبان آمد، و اشک ذوقی که بر چند چهره درک شد، وصبر و ما صبرک الا بالله تفسیر شد و از جان و دل زبان دم گرفت که صد هزار شد که غلام مادر شده ام... ولادت حضرت حجت عج، ولادت امام حسن ع، شبهای قدر، سالروز ازدواج دو گوهر الهی نورالله امیرالمومنین و نازدانه رسول الله حضرت زهرا، عرفه، عید قربان، و حال عید غدیر... عبادت هایش عرشی شده اند... حقش را چگونه باید بگویم که وازه ها کم می آوردند از تفسیرش... فقط باز به جمله ی دلی میرسم"مادر"، تمام دار و ندارم از توست...

در قنوت نمازتان، در سجود عشق بازیتان با خدا ما را دعا کنید


گل زیبای روز ازدواجمون :)

خون شهدا 93/7/20




 
بروزرسانی مطلب: یکشنبه 93/7/20 5:49 عصر
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است . حرفی برای همسرم - خون شهدا