سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های پارسی یار

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اِرْحَمْنى
ذق یا علی !در آتش گرفت، چادر سوخت، در شکست…

خاک چادر مادر میکشد به سر
دست و پهلو که شکسته نیست... صورتی سوخته نیست

مادری پشت در است
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ

یا نوراً کل نور
خانه ای شدی برای جوانه ی بهار

دستی به روی خاک کشیدم
ناله ی استخوان هایی که حالا با خاک یکسان بودند...

رباعی ولادت حضرت زینب س
دخت خلف حیدر کرار تویی/ الگوی زنان در صف پیکار تویی

یک نفس عمیق
از نردبان که بالا برود میشود پرید بال میدهند بام پرواز همیشه هست


دفتر شعر شهدا

دفتر شعر اهل بیت(ع)

دفتر شعر دل

آلبوم عکس خون شهدا

بسم رب الزهرا

 

چکاوک ها نمی خوانند

و حتی نغمه ی قُمری نمی آید دگر بر گوش

کنار تک درخت پیر همسایه

نشسته پیرمردی یکّه و تنها

دلش تنگ است و چشمانش شده لبریز حسرت... آه !

هوای آسمان دارد

زمین در زیر پایش سخت بی تاب است...

گل نرگس به گوش یاس می خواند :

امان از درد دوری... درد دلتنگی و درد سخت تنهایی...

نشته بغض پنهان در گلوی زخمی لاله

شقایق ها همه خونین دل و دل خون

عصای چوبی لرزان و دست پیرمردی خسته بر روی زمین...

نگاهش مانده بر بال کبوترهای رقصان و دلش دارد هوای آسمان و آسمان و آسمان...

.................................

سه روز بعد... یک تابوت چوبی روی دوش مردم و...

کنار یک مزار خاکی تنهاست جای او...

همان که نقش بسته روی آن گمنام...

پدر با بال های آسمانی عزم دیدار پسر دارد...

خون شهدا 93/10/25




 
بروزرسانی مطلب: جمعه 93/10/26 12:4 صبح

بسم رب الزهرا

کویرم که دلتنگ باران شدم
دوباره هواییّ یاران شدم

دلم بود آباد در کویشان
وَ رفتند و یکباره ویران شدم

تنم بی تب و تاب و جانم به لب
نه آرامشی ، پاک طوفان شدم

شدم مثل پاییز بی برگ و بار
که در آرزوی بهاران شدم

به چشمم فقط حسرتی خیس ماند
به گلزارشان تا که مهمان شدم

ببارند ای کاش بر جان من
کویرم که دلتنگ باران شدم

خون شهدا  93/10/15

تقدیم به سرداران بی پلاک_ گلزار شهدا- قطعه40




 
بروزرسانی مطلب: دوشنبه 93/10/15 11:43 عصر

بسم رب الزهرا

در کنار جاده ی تنهایی ام
کوله بار بغض بر دوشم
قطره های اشک در چشمم
آسمان ابری و بارانی است
غیبت خورشید طولانی است...
تک درخت سرو گشته قامتش خم ، از غم دوری
غم به قلب یاکریم مهربانی لانه کرده
برگ های نسترن از دوریِ نرگس پریشانند...
باغ های زندگانی رنگ و بوی سرد و تکراری گرفته
یک نفس محتاج رنگ آبی فیروزه ای... محتاج رنگ آسمانم...
نه هوای پر گرفتن
نه نسیم مهربانی
نه کسی که دست های سرد ما با وسعت گرمای دستش انس گیرد
یک نفر باید بیاید تا غم و رنج من و این روزها پایان بگیرد
یک نفر باید بیاید از سفر
از سمت مشرق
یک نفر که از تبار یاس و از نسل بهار است
آنکه نامش سال ها در دفتر دل ثبت گشته
یک نفر باید بیاید تا غم دوری ما پایان بگیرد...

 

خون شهدا 93/10/8




 
بروزرسانی مطلب: دوشنبه 93/10/8 9:7 عصر
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است . دی 93 - خون شهدا